جدول جو
جدول جو

معنی مچاله شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مچاله شدن
فشرده و مالیده و له شدن
تصویری از مچاله شدن
تصویر مچاله شدن
فرهنگ فارسی عمید
مچاله شدن
(شُ تُ کُ تَ)
فشرده شدن در میان مشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مچاله شود
لغت نامه دهخدا
مچاله شدن
فشرده و مالیده شدن (در دست)
تصویری از مچاله شدن
تصویر مچاله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مچاله شدن
فشرده شدن، له شدن، تغییر شکل یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مچاله کردن
تصویر مچاله کردن
فشردن و در هم مالیدن و له کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ تِ رَ / رِ زَ دَ)
در میان مشت فشرده گرد کردن: کاغذ را در مشتش مچاله کرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مچاله و مچاله شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاله شدن
تصویر هاله شدن
بدور چیزی گرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاله شدن
تصویر ازاله شدن
ازمیان رفتن زدوده شدن دفع شدن بر طرف شدن از میان رفتن زدوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
درد کشیدن دردمند شدن درد کشیدن دردمند شدن: خاطر عاطر حضرت صاحبقران از حدوث آن واقعه بغایت متالم شد
فرهنگ لغت هوشیار
فشرده و مالیده و له و لورده کردن، خرد و خمیر کردن: فلان پهلوان در موقع کشتی حریفش را مچاله کرد و از گود بیرون انداخت
فرهنگ لغت هوشیار
ضدیت کردن خلاف ورزیدن: و منصور بن جمهور مخالف شد، . . بنگرید به مخالفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالعه شدن
تصویر مطالعه شدن
مورد مطالعه و بررسی قرار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالجه شدن
تصویر معالجه شدن
بیشازیدن درمان شدن علاج شدن مداوا شدن، علاج شدن مداوا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواجه شدن
تصویر مواجه شدن
رو با رو شدن رو برو شدن روبرو شدن مقابل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واله شدن
تصویر واله شدن
شیفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دارا شدن و به تصرف در آوردن و ضبط کردن، صاحب چیزی شدن، خداوند چیزی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
روبرو شدن، مقابل گردیدن، رویارو شدن، مواجهه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تطبیق داده شدن، مطابقت دادن، مقایسه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شفایافتن، درمان شدن، علاج شدن، بهبود یافتن، مداوا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خانه دار شدن، شوهر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فشردن، له کردن، از شکل انداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غمگین شدن، ناراحت شدن، دل گیر شدن، دردمند شدن، متاثر شدن، متاسف شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
Finance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financiar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
অর্থায়ন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
वित्तीय करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finanziare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
фінансувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finanzieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financieren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
финансировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finansować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
membiayai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی